1- اسم این کار رو مستزیاد گذاشتم چون یکجور مستزاد مندرآوردیست که هر بندش یک خط زیادتر دارد و اصلا هم نمیدانم چطور شد که اینجوری شد. فقط خواهش میکنم در کنار تعارفات معمول، ایراداتم رو یادآوری کنید.
2- اگرچه در شان او نیست اما دوست دارم این ناچیز را تقدیم کنم به روان همیشه شاد نسیمشمال که در کودکی مرا با این قالب شعر و کلا شعر طنز آشنا کرد؛
ما مردم ایران مث لاکپشت میمونیم حالا خودمونیم
پیچیده به یک نقطه و سر در گریبونیم انگار حلزونیم
غافل ز هم و دنبال یک لقمهی نونیم کلا پریشونیم
***
جونم! چه شتابی داره این نرخ تورم قرقیست یا قاقم
از بس که دویدیم و به گردش نرسیدیم ای دوست! بریدیم
چون روبه پیری پی خرگوش جوونیم خب گشنه میمونیم
***
هندونه نگیرید که امشب شب چلهست نرخا همه دوبلهست
بنزین شده آزاد و سی.ان.جی تِرِکونده ملت رو چلونده
یک سفرهی پر نفت داریم و نگرونیم باز روضه میخونیم
***
ای وای که این دولت محمود چهها کرد هی فیل هوا کرد
هرتپهای دید جستی زد و روش یه گلی کاشت سوبسیدها رو برداشت
تو مسکن مهرش ننشستیم که بتونیم صد سال بمونیم
***
۶ ساله که بیطرح و هدف هرجوری خواهد ما را بنماید
پررو شده حالا و هدفمند نموده این دیگه کی بوده؟!
این تحفهی عظما رو سر جاش ننشونیم ما کمتر از اونیم
بعد از اینکه خیلی باحال بود قالبش، موضوعش و علی الخصوص آخرش ".....ما کمتر از اونیم"
و دمت گرم و لذتی وافر بردیم، از مستزاد نمونهء شیرینی که به ذهنم میاد نمونهء زیر با صدای افتخاریه:
"چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم، ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب نیارم، رفتهاست قرارم
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم
از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی، بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی، وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم
از دیده ره کوی تو با اشک بشویم، با حال نزارم
برخیز که داد از من بیچاره ستانی
بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی
تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی،خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی، تا سجده گذارم
گر بوی تو را باد به منزل برساند، جانم برهاند
ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند، جز گرد و غبارم."
خیلی دوستش می دارم این شعر و آهنگ رو. نکته قابل توجه و تفاوتش با مستزاد شما ارتباط درونی رشته ها از باب قافیه است (علاوه بر ارتباط بیرونیشون با هم) که مستزاد شما یه جاهایی از این رابطه خارج می شه. مثل از هندونه به بعد. این یه کم ذهن آدم رو پراکنده می کنه.
مستزاد از اضافه کردن یک کلام موزون به آخر هر مصراع از یکی از قالبهای شعری به وجود میاد. بدون این بخش اضافی شعرتون رو که خوندم یه چیزی شبیه به مسمط به نظرم رسید ولی اون هم نبود. البته من واقعا معتقد به در بند قالبهای سنتی بودن نیستم چنانچه در مستزادی که مثال زدم هم قوانین قالبهای سنتی به طور کامل اجرا نشدند اما اجرا نشدنشون موجب زیباتر شدن کلام شده که خود جای لذت بردن داره. به نظرم خوبه که ساختار شکنی بشه در قالبهای سنتی ولی به شرط زیبایی کلام .
با اینهمه بزدلی و بدبختیو بونه ما کمتر از اونیم...........
.
.
.
.
.
داغ دل من رو تازه کردی ای عمو جون...
ایشالا که به خودمون میایم و برای حفظ شان خودمون هم که شده این جماعت کوتوله رو سر جاشون مینشونیم.
خرد را چون خریداری ندیدیم --------- خرد دادیم و خر طبعی خریدیم
دور از جون شما ولی اینه حکایت الان ما...
سلام. من هم از این قالب خوشم می آید. شعرتان هم زیبا بود و خوشایند.
سلام عمو جواد
عجب شعر قشنگیه... حالی کردیم باهاش
اون جوش شیرین مال من نیست عزیزم. آلمانی؟
نه حمید جان. سرور پروکسیم آلمانیه. توی این مملکت که بی فیلترشکن نمیشه نفس کشید
سلام
تصادفی ب وبلاگش آشنا شدم-خوشم اومد-پاینده باشی
عامو تو با این شعر همه چیزو پوکوندی اصلن ترکوندی
پیچوندی و له کردی وگردونه تابوندی محمود رو چلوندی
جماعتی که برای ریخت و پاش هیچ حساب و کتابی ندارند، اما وقتی پای بخشش میشه یادشون میاد که بخشش به دیناره !!!! و کی گفته خروار و مگه پول علف خرسه ای مفت خور .... میخواستی فلان نکنی تا چنان و ...
جماعتی که از فلان و چنان کوروش داد سخنها میدن اما زبونشون از فحش و دروغ پاک نمیشه ...
جماعتی که توی همه چیز خودبرتربینی مفرط دارن اما توی مادیات و معنویات، زمینه های زمینی و آسمونی مثل چیپ ترین آدمای دنیا عمل می کنند ...
جماعتی که حرفند و حرفند و حرف ... و عمل سیری چند ....
فکر می کنی این جماعت ازین خواب چند صد و هزار ساله کی بیدار میشن ... چند تا تلنگر و موج حقارت و شکست و نابودی شخصیت و انسانیت رو باید از سر بگذرونند تا یادشون بیاد اینی که هستند نباید باشند؟ ...
و .... و ..... و .....
نمیگم همه اینطوریم اما ما مردم ایران:
غافل ز هم و دنبال یک لقمهی نونیم کلا پریشونیم
با اینحال هنوز به امید اون روزیم که خورشید از پس این شب سیاه سر بزنه ...
قطار ساعت شش روی ریل ها روشن
قطاری آمده زآغازماجراروشن
به اینکه هیچ کسی مثل من نمی پلکد
قطارپلک نزدازسپیده تاروشن
قطارآمده باکفش های آهنی اش
به اتفاق زنی تازه ردپاروشن
زنی که ازپس پرده به آفتاب شبیه
زنی که کرده تمام دریچه راروشن
سکوت کرده درآن ایستگاه سپید
به خودنهیب زدم تاشودصداروشن
سلام کردم وزن ایستگاه رانگریست
که بوددروسط برف جابجاروشن
قدم به دیدهءمامی نهید خانم نه
چه ساده ایدوچه خوبیدچشم ماروشن
تمام دهکده ازعطریاس پرشده است
گلی نمانده چنان نرگس شماروشن
زنی وآمده ای اتفاقی ازدل ما
فرشته آمده ای ازپس خداروشن
سکوت میکنم وحال چشمانم
رسیده اند به پایان ماجرا خاموش
چرا دروغ بگویم ردیف راخانم
نیامدیدو زمین ماند بی صداخاموش
نیامدیدو ندیدید روی ریل آیا
چراغ ساعت شش روشن است یاخاموش (مجتبی صادقی)
آقا وحید دستت درد نکنه زحمت کشیدی.
این شعر زیبا اونم توی بخش نظرات، باعث شرمساری صاحب وبلاگ میشه
یه کاری کن ! داری مخاطبت رو از دست میدی ها!!! بعد گلایه نکنی چرا کسی بهت سر نمی زنه!!!!
عمو جواد درسته که زمستونه اما خواب زمستونی رو بی خیال ...
قراره تحفه عظمی رو سر جاش بنشونیم ... اینجوری نمیشه ها ! D:
من که واقعا خسته شدم از حرف شعر سخن بابا یکم عمل این دفعه بگو چه کنیم کمتر از اون نباشیم کلا کمتر نباشیم اصلا چه کردیم که نباشیم