"سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد"
البته صحبت کردن از خسرو یا شیرین بودنش و حتا ماهیت وجودش و درصد امکان بقاش که هنوز خیلی زوده ولی اونچه معلومه بیخوابی شب و بیداری سحر رو از الان انداخته به جونمون پدر...
"آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت"
به این میگن اطلاع رسانی شفاف
واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عمو من خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشحالم واقعا این حس یه مدتی تو دلم افتاده به خدا برای همین مچ سلمان گرفتم ....مبارکا باشه ...ایشالا قدمش پر از سلامتی باشه خوبی.........ما همین امشب برای تبریکات خدمت میرسیم.
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب وصل که آن شاخه نباتت دادند
بیشتر از نرگس وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
به خدا ما رومون نمی شد ازتون بپرسیم. گفتیم شاید هنوز خیلی سکرت باشه. خوب شد خودتون اعتراف کردین
چه حالی می کنه مرسین
"آخ جون همبازییییییییییی........"
دیگه از این به بعد پاتوق خونه ما
حالاوایییییییییییییییییی واییییییییییییییی وایییییییییییییییییی واییییییییییییییییی وایییییییییییییییییی واییییییییییییییییییییییی حالا.......
جواد جان تبریکات فراووووون برای شماو بانو
هر خبری که از سمت شماها میاد به من غربت نشین میرسه... یک تفاوتهایی برای من که اکثر بچه ها رو خیلی وقته ندیدم داره...
من این خبر رو که میشنوم... دوست دارم لبخند بزنم ولی از سر شوق نیشم باز میشه... ذوق میکنم و هر چند ساعت که یادم میاد... دوباره با خودم میخندم... سریع فلاش بک میزنم و از سال ۷۸ شروع میکنم به مرور خاطرات... همه خاطرات رو سعی میکنم سریع از ذهنم بگذرونم... از جواد و همسر...
دوست دارم خودتونو بچه هارو ببینم... راستی... شدیم نسل قبل.....
سرحال و سرخوش باشی...
با تمام وجود خوشحالم...تبریک...
ممنون از همه تون عزیزان. فعلا فقط دعا کنید برامون.
ولی نرگس جان من نگرانت شدم ها. اقلا یه چای بخور بعد بیا اینترنت. شکم ناشتا ساعت ۷ صبح!!!! باز واسه ما چه خوابی دیده بودی که بدخواب شدی. خوبه منم واسه شما خواب ببینم بزارم تو کاسه تون
مرسده جان از این به قبلش هم تا اونجا که من یادمه پاتوق مرکزی خونه ی شما بود. راستی شما که دارین جلو میرین استوار باشین که ما هم تو بادگیر قامتتون دنبالتونیم.
وحید آقو! کامنتت رو نتونستم بدون حرکت کله ت تصور کنم.
متشکرم امین جان از احساس همبستگیت
الهی
چه بابا و مامان ماااااااااااهی
منم تبریک میگم
خیلی
واااااااااااای چه شود ...
اینبار که بیام مشهد، حسابی فضا دیدنیه ...
پس می مونم تا گل شما هم از راه برسه بزوووووووووودی :)
ای ول به خودم که خوب زدم به هدف! مبارک بااااااااااااااااااااااااااشه عموووووووووووووو! میبینم که وظیفه خطیر پدری رو شایسته تر دونستی از " عمویی" :)
راستی عمو میگم جدیدا مد شده هر کی نی نی دار میشه سکرت باز میشه؟ :-) یعنی دیگه این جمع دیدنیه ها از هر طرف یه بچه داره از سر و کولمون بالا میره :-)
قدمش مبارک باشه واسه هر دوتون، ایشالا یه دنیا خیر و برکت همراه خودش بیاره عمو! درسته که دیگه بابایی شده ولی واسه ما همون عمویی!
نیازی به دعای ما گربه سیاها نیست
یه شعری هست که از مامانم یاد گرفتم و واسه دخترم همیشه می خونم و خیلی بهم آرامش میده:
" گر نگهدار تو آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد"
این سکرت بازی هم سمیه جان حتی اگر مد بشه در واقع از اون دست صفات مذموم که می دانیم نیست. بل تحت تاثیر یک سری نگرانیهاست که در این شرایط متداول و بسیار طبیعیست. ایشالله نوبت شوما.
لبریزم از وخامت شعر
بانوی تازگی،
بخشندگی،
و دانستگی،
روح خدا در تو حلول باد.
شوکرانِ جام،
امتداد تشکیک ظهور،
تازه،
بخشیده،
دانسته،
سوشیانت شعر در غزلت ارغنون باد
****************************
این هم برای مامان ها...
شعر بالا متعلق به امین فراصتی
لطف داری لاله جان. ولی بهونه برای دیر اومدنت نتراش
سمیه جان ممنون از انرژی مثبتی که میفرستی. به حجت هم گفتم فکر کنم من برای بچه خودمم عمو جواد باشم اینقدر که این عمو بودن در من نهادینه شده.
در مورد دوم امیدوارم کسی حال اون ده روز ما رو تجربه نکنه و برای دیگران اینقدر راحت پیش بیاد که فرصت فکر کردن به خبررسانی رو داشته باشند. اگر برای پیشگیری از آزردگی دوستان نبود هنوز هم وقت را برای خبردادن مناسب نمی دانستم. درحالیکه من اینجا نشسته ام و تبریکات دوستان را نوش می کنم کسیکه اول شخص این زایش است تمام روز دو قدم آنطرف تر بی رمق افتاده و حتا توان خزیدن پای این سیستم را ندارد تا خودش از پیام های محبت آمیز شما بهره مند شود
:( ایشالا تموم این روزای پر درد و پر تشویش تموم میشه و هر روز که کودک نازنینتون بزرگتر میشه تلخی خاطره اینروزاتون کمرنگ تر...
و در مورد سکرت بازی:) که البته تو پرانتز بگم که خودم سکرت باز قهاریم D-: چرا آزردگی - شاید تعجب - ولی آزردگی نه!! شاید این جزو معدود اختیایرات ما باشه که راجع به اتفاقات زندگیمون هر وقت که خواستیم با هر کس که خواستیم صحبت کنیم!
مامان راضیه هم خوب میشه، زود زود نگران نباش عمو - این بچه فقط داره یه کم ناز میکنه همین- همه ما ها در بست مخلصشیم :)
دوست دارم بچه هاتونو ببینم(برای من که اینقدر هیجان داره اصلا نمیتونم تصور کنم برای پدر و مادرش چه حالی داره): بچه جواد/بچه میم و میم/ نمیدونم علی مهدی دوست الان بابا شده یا نه؟ ! ولی بچه اونا باید خیلی باحال باشه..
علی مهذی ذوست و سمیرا فکر کنم خواب زمستانی رفتن....نه بابا... بابا نشده
دیروز جراحی از قول علی می گفت (رفته بجنورد دیدنش): تماسش رو با بچه ها کم کرده که کمتر حسرت بخوره تو جمع نیست.
بهونه ی خوبیه هااا!!!
سال نوت پیشاپیش مبارک عموی تازه بابا شده :)