من رسول ابلیسم
کیشم پرسش است و احتجاج
به دینم درآیید اگر تاب دوزختان هست
خدای خردکُش نمی پرستم
از فرای زمین هیچ فرمانی برنمی تابم
هیچ بهشتی وعده گاه یارانم نیست
حوران به اشکی نمی بخشم
پای در سنگلاخ بی انتهای اندیشه دارم
به دینم درآیید تا رانده شوید
به دینم درآیید تا رستگار شوید
آی جوونا کجایین؟
کی پیش من میآیین؟
بیاین که شب بلنده
باخته هرکی نخنده
بیاین که شب درازه
مهمونی چاره سازه
برقصیم و بخونیم
دور آتیش بمونیم
ببین و نپرس رو باره
پیشم بیاین دوباره
انجیر و پسته هم هست
امشب یه قصه هم هست
قصه ی من قشنگه
پر از امید و رنگه
جدیده عهد بوق نیس
راست راسیه دروغ نیس
لیلی و مجنون نمی گم شاه پریّون نمی گم
چیزی به جز حکایت یه مرد حیرون نمی گم
اسمش چی بود؟ مشتی مراد
شاید کسی یادش نیاد
مشتی ما کجایی بود؟
به کسی نگین، هوایی بود
بی حرف پیش و بی نظرمشتی می خواست بره سفر
چشمای بی قراری داشت
دلخوشی رو زمین نداشت
دلش می خواست آزاد باشه
اسیر نباشه شاد باشه
به مردمش نداشت امید
فرشته ها رو خواب می دید
از پشت بوم خونه شون
یه شب به شوق آسمون
رو اسب بالدارش پرید
به دشت آسمون رسید
گیس سپید و صاف ماه
پهن شده بود میون راه
ستاره ها چشمک زنک
اون دوردورا، نزدیک ترک
ابرای پاره پاره
سرگردون و آواره
کنارش می گذشتن
ور دلکش نشستن
گل گفتن و شنیدن
گریه کردن٬ خندیدن
یه ابر پنبه پرسید:
گیرم که بالا رفتی
اون سر دنیا رفتی
مشتی مراد قندی
اسبت کجا می بندی؟
مشتی مراد لبخندید:
زیر درخت نرگس
داغت نبینم هرگز
کنار تخت حوری
قلیون و قند و قوری
زیر درخت آلو
داغت نبینه خالو
ابرا پیشش نموندن
می رفتن و می خوندن:
اون طرفا درخت نیس
حوری و حوض و تخت نیس
هرکی بهشتش اینه
روزگارش همینه
درد و بلات بخوره زمین!
فرشته ها رو خواب نبین
خشتی رو خشت بزاره
فرشته است اون که بذری
تو خاک خشک بکاره
.....
آی جوونای دل پاک
پاشین دوباره از خاک
به دوزخ تن نبازیم
بیاین بهشت بسازیم
تابستان 81 - بهار 90
سال نو فرخنده بادت شاد زی صد نوبهار
چون نیاکانت نیایش کن تو ای نیکو تبار:
کین دیار پاک را ای ایزد مهر و سرور
از دروغ و خشکسال و دشمنان دورش بدار
دوستان نوروزتون فرخنده و پر از شادی. دو بیت بالا رو همونجور که پیداست با الهام از کتیبهی داریوش نوشتم. امیدوارم که مورد پسندتون باشه و سال بسیار خوبی هم در پیش رو داشته باشید.
بالاخره بعد از چند سال مشهد یه برف درست وحسابی به خودش دید. جاتون خالی اول صبح به یاد قدیما برای خودم برف و شیره درست کردم و زدم تو رگ (گیرم به جای شیرهی دست نیافتنی از عصارهی شربت آلبالوی شکرکی استفاده کرده باشم)
پدرم میگه توی ولایتشون یه ضرب المثل دارن که میگه: وای بر برف٬ وای بر دگر روز برف
البته من سرچ کردم و دیدم به صورت: وای از برف٬ وای بر دگر روز برف٬ و نیز وای از برف٬ وای از صباح برف هم در جاهایی استفاده میشه.
غرض اینکه نمیدونم چرا مدتیه هر وقت برف میاد یاد این مثل میافتم
1- اسم این کار رو مستزیاد گذاشتم چون یکجور مستزاد مندرآوردیست که هر بندش یک خط زیادتر دارد و اصلا هم نمیدانم چطور شد که اینجوری شد. فقط خواهش میکنم در کنار تعارفات معمول، ایراداتم رو یادآوری کنید.
2- اگرچه در شان او نیست اما دوست دارم این ناچیز را تقدیم کنم به روان همیشه شاد نسیمشمال که در کودکی مرا با این قالب شعر و کلا شعر طنز آشنا کرد؛
ما مردم ایران مث لاکپشت میمونیم حالا خودمونیم
پیچیده به یک نقطه و سر در گریبونیم انگار حلزونیم
غافل ز هم و دنبال یک لقمهی نونیم کلا پریشونیم
***
جونم! چه شتابی داره این نرخ تورم قرقیست یا قاقم
از بس که دویدیم و به گردش نرسیدیم ای دوست! بریدیم
چون روبه پیری پی خرگوش جوونیم خب گشنه میمونیم
***
هندونه نگیرید که امشب شب چلهست نرخا همه دوبلهست
بنزین شده آزاد و سی.ان.جی تِرِکونده ملت رو چلونده
یک سفرهی پر نفت داریم و نگرونیم باز روضه میخونیم
***
ای وای که این دولت محمود چهها کرد هی فیل هوا کرد
هرتپهای دید جستی زد و روش یه گلی کاشت سوبسیدها رو برداشت
تو مسکن مهرش ننشستیم که بتونیم صد سال بمونیم
***
۶ ساله که بیطرح و هدف هرجوری خواهد ما را بنماید
پررو شده حالا و هدفمند نموده این دیگه کی بوده؟!
این تحفهی عظما رو سر جاش ننشونیم ما کمتر از اونیم
یک پرسش ساده کرده بود ای سرمست
در چنته به جز تیر تو را پاسخ هست؟
صد بار گلوله بر گلویش بزنی
تا حنجرهای هست ندا هم زندهست