پشـت حصار فاصـله ها مانـده ام اسـیـر
چشم انتظار جوخه ی مرگ و صدای تیر
رسوای این جماعت و جرمم جز این نبود
کـز رنـگ زاهـدانـه نـیـالـوده ام ضـمیـر
ای پاکـتر ز شـبنم خوابیـده روی گـل
کی خاک تیره را به قدومت کنی عبیر
تصویر تو صفای سینه و چشمم به چشم ماه
دور از شـعـاع مهر تو ، این دل بهانـه گیـر
یادی کن از چکامه ی جانسوز مثنوی
آن نی منم جدا ز تو سر داده ام نفیر
قسمت نشـد کـه راز دلـم بر ملا کـنم
فرصت گذشت و رفتن من گشته ناگزیر
امروز هم تکدی عشق تو می کنم
انفاق توست زاد سفرهای این فقیر
یک برگ سـبز هـم به متاعم نداده انـد
این شعرهای بی سر و پا تحفه ی حقیر
"تابستان 1377"