-
شوق مردن
سهشنبه 21 آبانماه سال 1392 13:35
این هم نگاه عاصی دوران جوانی حقیر: من جوان خواهم مرد به همین زودیها نه از این درد که از زندگیم بیزارم با دو صد شوق که شاید، شاید در پس زندگی بعد از مرگ بار دیگر خبر از مردن و مردن باشد
-
باز هم یک غزل کلاسیک قدیمی
جمعه 18 مردادماه سال 1392 13:48
هزار مرتبه امشب طلسم توبه شکستم و باز بر سر آن توبه ی شکسته نشستم هزار مرتبه سوگند خود دوباره نمودم دمی دگر ز دلم ریسمان عهد گسستم "هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم" چگونه راست نگویم که از شراب تو مستم خرد که لاف دلالت به شام حادثه می زد کجاست تا که ببیند چراغ باده به دستم خیال خوب تو چون در رواق دیده کشیدم بر...
-
غروب
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 13:52
بر کشتی ِ غروب هیهای ِ رؤیت ِ سیاهی ِ فتحی قریب را فریاد کرده از فراز سپیدار خشک باغ مُشتی کلاغ. به: فاطمه حسینی فر عزیز پی نوشت: توی محوطه ی باز جلوی دانشکده ی علوم و کلاسهای مشترک شوکت آباد نشسته بودم. خورشید یه جایی نزدیک اونجا که رشته کوهها سر فرو می کنن توی زمین و تموم می شن داشت غروب می کرد. از افق مقابل کم کم...
-
برزخی ها
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 22:06
فردین، ناصر ملک مطیعی، ایرج قادری، سعید راد، محمدعلی کشاورز ... اگر بتوانی تصور کنی که همه ی این نامها در یک فیلم جمع شوند، اسم فیلم می شود: "برزخی ها" اما در کمال تعجب این اثر مربوط به بعد از انقلاب است. ماجرای چند خلافکار که در جریان باز شدن زندانها در انقلاب 57 از زندان رها شده اند و برای گریز از گرفتار...
-
حصار
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 18:18
پشـت حصار فاصـله ها مانـده ام اسـیـر چشم انتظار جوخه ی مرگ و صدای تیر رسوای این جماعت و جرمم جز این نبود کـز رنـگ زاهـدانـه نـیـالـوده ام ضـمیـر ای پاکـتر ز شـبنم خوابیـده روی گـل کی خاک تیره را به قدومت کنی عبیر تصویر تو صفای سینه و چشمم به چشم ماه دور از شـعـاع مهر تو ، این دل بهانـه گیـر یادی کن از چکامه ی جانسوز...
-
آفتابه
شنبه 30 دیماه سال 1391 21:15
مستراح خانه ی پدری کنج حیاط بود. با دری نیمه آهن و نیمه شیشه ی مشجر که گویی برای تقویت صدای اتفاقات داخلش تعبیه گشته. کودکی بود و شرم از طبیعی ترین کنش های تن که مستراح را به جای اینکه استراحتگاه تو باشد برایت شکنجه گاه می نمود. از همین رو کشف تاکتیک استتار صوت با یک آفتابه ی مسی پر سر و صدا در نمی دانم چه سنی دریچه...
-
نی نی
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 11:52
حالا نگویی که: "اوووه! اینم چه بی جنبه ست". این پرسش از سالها پیش به ذهنم خطور کرده ولی تا کنون جایی طرح نشده بود؛ اول اینها را داشته باشید: بابا -- پی پی -- توتو -- جوجو . جی جی -- ددر(دردر) -- فرنود -- قاقا -- لالا . لولو -- ماما . می می . مَ مَ -- نی نی . و کلماتی دیگر از این دست. ظاهرا اینها نامهایی...
-
چهل روزگی
شنبه 4 آذرماه سال 1391 19:51
پله ها را کنارش بالا رفتم اما از در راهم ندادند. دل توی دلم نبود. فقط همراهان زن اجازه ورود به بخش زنان را داشتند. مریم و مادرش رفتند داخل و من ماندم و نگرانیم. قرار بود پزشک ویزیتش کند. گمان نمی کردم نیم ساعت بعد آن دو را هم بیرون کنند و برایم خبر بیاورند که بستری شده. حتا وداع نکرده بودم باهاش. به خدا نسپرده بودمش...
-
کاوه
شنبه 8 مهرماه سال 1391 22:57
"تقدیم به تمام مبارزان دوران خاموشی و خفقان" رسیده بر سر ِ آغاز و خسته از تکرار چو ماه نو که گریزش ز خودنمایی نیست گذشت از در دروازه ی شبی دیگر تکیده ای که دگر مرد آشنایی نیست نگاه بی رمقش جذب ظلمت شب شد لبش برای گفتن حرفی نگفتنی لرزید کشید دست تحسر به بام خانه ی فکر میان هشتی تفتیده اش سخن خشکید به جز سکوت،...
-
انتظار
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 11:45
آستینِ فعلا خالیت را، طاقت نیاوردم و بوسیدم. دلم غنج رفت. باچه ذوقی مادرت خریدهای تازه اش را به صف می کند. مادرت؟! ... چه حس غریبی دارم این نخستین بار که عشق زندگیم را اینگونه می نامم. نمی دانم با آمدنت کدام داشته های دیگرم را باید به تو هبه کنم. اما دلمشغولیم اینها نیست. تمام ذهنم درگیر تصویر کردن لحظه ایست که با...
-
کثرت - وحدت
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 22:20
خلقت خلاصه اش انسان است انسان ... مهر * چشم هایم دو حباب ناچیز بر کرانه ی دریای سیاه صدایم ضجه ی دنباله داری شعله ور در جوّی نا آشنا نبضم توالی ضربه ی گام های مورچه ای که وظیفه اش نظافت حلقه ی استواست اندیشه ام سیاهچالی که حتا خودش را می بلعد روح سرگردانم رایحه ی خوش رازیانه ای که به نسیم می خندد در پرت ترین کهکشان...
-
تیرگان
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 20:25
چرا کنار نکشیدی گردوی پیر؟ هنوز تکه هایی از جانش در تیر مانده بود
-
مترسک
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 22:32
"گندم تشنه ی بخشش بود پرنده، گرسنه ی گندم دست تو اما در کار مترسک" این کار به سالها پیش برمی گرده. اما جالبتر از خودش ماجرای امشبه؛ از بی عملی اینروزها برای ارسال یک پست جدید داشتم به کارهای قدیم فکر می کردم. یاد این کار افتادم و با خودم گفتم بگذار ببینم قبلا توی نت نگذاشته باشمش. خلاصه گوگلِ اینروزها علیه...
-
از سنگ ناله خیزد
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 13:31
"قابلی ندارد از آب گذشته است دلم فقط فراموشش نکنی از آب که گذشتی * ما که عمرا رهایتان کنیم؛ از پیچک دستانمان که گریختید چشم هامان دست به دامن قدم هاتان می شود. بیرون از برد مفید کورسوی نمور نگاهها روحمان همسفر شماست. راستی! به روح که اعتقاد دارید؟! آری بخندید عزیزانم بگذارید مثل همیشه گرد هم شاد باشیم شاد مثل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 15:59
شبِ بهاریه چشمات چشات بهار همه چشمهای شبرنگه
-
عیدونه
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 00:28
گل اومد و رنگ اومد، هفت سین قشنگ اومد با سوز زمستونی ، خورشید به جنگ اومد پر نقش و نگاره دشت، سرمست بهاره دشت از معجزه ی نوروز، رود از دل سنگ اومد پروانه فراوونه، بلبل داره می خونه خرگوش گریزون شد تا اسم نهنگ اومد از طرقبه تا شاندیز، ییلاقا شده لبریز پاکوبی و بدمستی، چون اون شب کنگ اومد غم یکسره بر باده، هر چی خبره...
-
آدمی که میرد و زاید-هول و حیرتم بفزاید
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 02:10
"سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد" البته صحبت کردن از خسرو یا شیرین بودنش و حتا ماهیت وجودش و درصد امکان بقاش که هنوز خیلی زوده ولی اونچه معلومه بیخوابی شب و بیداری سحر رو از الان انداخته به جونمون پدر... "آسوده بر کنار چو پرگار می شدم دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت"...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 04:23
دوستانی که به مناظره ی اعتقادی علاقه مندند به این آدرس مراجعه کنند
-
دم حجله
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 21:27
عزم خواب داشتیم که ناله و فریادشان از پنجره اتاق ریخت روی آرامش قبل از خوابمان. جوان از لابلای دندانهای به هم فشرده اش غرش می کرد: نسرین! بخواب. ساعت یک نصف شبه. یک هفته ای بود که اثاث آورده بودند و همین دو شب پیش کلی مهمان داشتند و چراغانی و صدای دایره و تنبک که تا رفتن مهمانها و تبریک گفتن های پایانی ادامه داشت....
-
چنار
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 21:42
زیر سیطره ی سایه ی چتر سنگین این گردوی تناور کدام امیدت قد می کشد نهال نحیف چنار! برگ های رنگ پریده ات هوای کدام شعاع گرمابخش را نفس می کشند که بازتاب نور از کوه و دشت سرگرمشان نمی سازد آه ! دستان گرسنه ی باغبان اگرت به جرم بی باری از بن برنکند باد وحشی اگر ساقه ی بلند و باریکت را فرونشکند ریشه هایت اندک آبی بیابند و...
-
رستگاری
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 11:36
من رسول ابلیسم کیشم پرسش است و احتجاج به دینم درآیید اگر تاب دوزختان هست خدای خردکُش نمی پرستم از فرای زمین هیچ فرمانی برنمی تابم هیچ بهشتی وعده گاه یارانم نیست حوران به اشکی نمی بخشم پای در سنگلاخ بی انتهای اندیشه دارم به دینم درآیید تا رانده شوید به دینم درآیید تا رستگار شوید
-
مادرانه
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 16:12
آی جوونا کجایین؟ کی پیش من میآیین؟ بیاین که شب بلنده باخته هرکی نخنده بیاین که شب درازه مهمونی چاره سازه برقصیم و بخونیم دور آتیش بمونیم ببین و نپرس رو باره پیشم بیاین دوباره انجیر و پسته هم هست امشب یه قصه هم هست قصه ی من قشنگه پر از امید و رنگه جدیده عهد بوق نیس راست راسیه دروغ نیس لیلی و مجنون نمی گم شاه پریّون...
-
نیایش نوروز
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 13:18
سال نو فرخنده بادت شاد زی صد نوبهار چون نیاکانت نیایش کن تو ای نیکو تبار: کین دیار پاک را ای ایزد مهر و سرور از دروغ و خشکسال و دشمنان دورش بدار دوستان نوروزتون فرخنده و پر از شادی. دو بیت بالا رو همونجور که پیداست با الهام از کتیبهی داریوش نوشتم. امیدوارم که مورد پسندتون باشه و سال بسیار خوبی هم در پیش رو داشته...
-
وای بر دگر روز برف
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 10:57
بالاخره بعد از چند سال مشهد یه برف درست وحسابی به خودش دید. جاتون خالی اول صبح به یاد قدیما برای خودم برف و شیره درست کردم و زدم تو رگ (گیرم به جای شیرهی دست نیافتنی از عصارهی شربت آلبالوی شکرکی استفاده کرده باشم) پدرم میگه توی ولایتشون یه ضرب المثل دارن که میگه: وای بر برف٬ وای بر دگر روز برف البته من سرچ کردم و...
-
نون
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 11:41
دیدن گفتن مردن و اگه نون حرف اول باشه نمردن نگفتن و ندیدن
-
بدترین چیز
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 22:24
از اونجایی که "بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثهی عشق تر است". به نظر شما بدترین چیز ؛ 1- رسیدن به نگاهیست که از حادثهی عشق تر نیست 2- نرسیدن به نگاهیست که از حادثهی عشق تر است 3- رسیدن به نگاهیست که از حادثهی نفرت تر است 4- رسیدن به نگاهیست که کلا خشک است 5- ...
-
مستزیاد
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 22:19
1- اسم این کار رو مستزیاد گذاشتم چون یکجور مستزاد مندرآوردیست که هر بندش یک خط زیادتر دارد و اصلا هم نمیدانم چطور شد که اینجوری شد. فقط خواهش میکنم در کنار تعارفات معمول، ایراداتم رو یادآوری کنید. 2- اگرچه در شان او نیست اما دوست دارم این ناچیز را تقدیم کنم به روان همیشه شاد نسیمشمال که در کودکی مرا با این قالب...
-
یلدا
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 13:38
حتا سیهترین شب این سال رفتنیست بر زایش دوبارهی خورشید مومن باش
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 21:08
حضور اینهمه تنهایی و بهونهی خیسم ترانهای شده امشب که بی تو بنویسم
-
ندا
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 20:22
یک پرسش ساده کرده بود ای سرمست در چنته به جز تیر تو را پاسخ هست؟ صد بار گلوله بر گلویش بزنی تا حنجرهای هست ندا هم زندهست