زیر پُست دوبیتی وبلاگ گنجشکک اشیمشی بحثی شروع شد که داغ دل مرا تازه کرد.
سال ۷۹ بود. چندسالی میشد که با قلم بازی میکردم و چیزهای موزونی مینوشتم. مثل هرکسی که مینویسد دوست داشتم دیگران نوشتهام را بخوانند و مانند هر جوان دیگری و شاید خیلی بیش از دیگران عاشق شهرت بودم. اما تا آن زمان در برابر وسوسهی شدید حضور در پشت تریبون شبشعر مقاومت کرده بودم. پیش از آن٬ تریبون زیاد دیده بودم. بارها مجری مراسم گوناگون بودم و نیز یکسال تمام مسوولیت برپایی شب شعرها و سایر مراسم فرهنگی جهاد را بر عهده داشتم. با این اوصاف شاید گریزان بودنم از شعرخوانی مضحک مینمود اما دلایلی داشت.
حقیقتش دلیل اولم این بود که از ژستهای هنرمندانه و شاعرانه که در میان همان شاعرکان دانشجو هم کم نبود متنفر بودم و میترسیدم خودم هم دچارش بشوم.
دلیل دیگر این بود که میدانستم میتوانم با لحن صدا و نوع اجرایم مس را طلا جلوه دهم و شنونده را مجاب کنم که شعری عالی میشنود و وادارش نمایم که تحسین و تشویقم نماید و در واقع بدبختم کند و من را سالها در همانجا که بودم نگه دارد. از این نیز هراس داشتم.
اما دریغ! روزی همکلامی دفترم را کاوید و نوشتههایم را دید و فریادی کشید و به قول خودش مرا کشف کرد و بدون اطلاعم نامم را به مجری شب شعر داد و بهانهای به دست نفسم که دیگر اسمت را میخوانند و همه میفهمند حتا اگر آنجا نباشی...
توجیههایم شروع شد که سعی میکنم آنگونه نشوم و در عوض از مزایای همصحبتی با شاعران دیگر بهرهمند شوم و بهتر از این که هستم بشوم و چه و چه...
نمیگویم هیچ بهرهی مثبتی نبردم اما آن کجا و این واماندگی چندین ساله کجا؟
سلام
با تمام احترامی که برای شاعران واقعی قائلم اما من هم بقول خودتان از ژست های هنرمندانه نفرت تمام دارم. نه فقط از جماعت شعر که از همه گونه هایش که به زور می خواهند خود را متفاوت جلوه دهند. با همه اینها فکر می کنم شهرت چند وجه دارد یکی همان آفت که شما می گویید و باعث می شود چیزی را بسرایید که دیگران خوششان بیاید و لطمه ای به شهرت شما نخورد. بدین ترتیب استعداد خود را به پای خواسته دیگران نابود می کنید و اجازه میدهید دیگران هنر شما را به زنجیر بکشند. دیگر اینکه ممکن است باعث شود شما به کارهایتان دقت بیشتری کنید و کار بهتر ارائه نمایید. اما در کل به نظرم بار منفی اش بیشتر است. اما یادتان باشد شما هم از جنس بشرید و همه ما شهرت را دوست داریم و شاید تلاش ما در مقابل وسوسه شهرت آب در هاون کوبیدن باشد.
میگفت در انزوا ژاک ماندن نه سخته و نه با ارزش٬ شریعتی رو میگم ...
اگر گفت٬بود٬نشون داد و آلوده نشد اون میتونه تحسین برانگیز باشه٬ حداقل برای خود آدم ...
ببخشید جسارت منو که در جمع بزرگان اظهار نظر میکنم ....
در انزوا پاک ماندن - تصحیح غ املایی
و البته می گفت " در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود.و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود،و با نبودن، چگونه می توان بودن؟..
و خدا بود و، با او، عدم،و عدم گوش نداشت ..."
من تصور می کنم شما دنبال کسی یا چیزی می گردید تا خیلی چیز ها رو به گردنش بندازید. شرمنده عمو جواد. شما خیلی خوب می دونید که من به خود شما و نه فقط به شعرتون ارادت خاصی دارم اما احساس می کنم شما دارید فرار می کنید از پیله ای که خودتون برای خودتون ساختید نه هیچ عنکبوت دیگه ای. اسمش رو واماندگی نمی گذارم چون نیست. بهتره بهش به عنوان یک فرصت برای فکر کردن نگاه کنیم. اگر این طور هم باشه فرصت کمی نبوده! قلم رو اگر دست نگیرید و چند تا پیش طرح نکشید و چند صفحه سیاه مشق نکنید خیلی زود خشک میشه.
من منتظر ذبح اکبرم.
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم
با اینکه هیچوقت حال منو از هیچکس نپرسیدی ولی تو چطوری ؟ چرا اینقدر کم پیدایی میدونی تا حالا چند بار اومدم به وبلاگت سر زدم و به روز نبودی. شعرتم که شاعرانگی کارای قبلیتو نداره
ندای عزیز!
حال شما را نپرسیدم؟ حافظهی ضعیف مرا ببخشید٬ به جا نیاوردم.
کاش آدرسی ایمیلی چیزی میدادی
سلام اخوی
عمو جواد حالا یه کم اگه آدم هجو باشه مگه چی میشه؟
احمقم؟
ولی جدی؟ حالا یه کم هجو بودنم بد نیست من نمی دونم ولی عمده مردم اتو کشیده نیستن و شعر بفهمن و بالغ باشه مخشون یه کیشون خود من
من هجو هستم و کلا خیلی شعر نفهم.. من نباید مخاطب کسی باشم یعنی؟
یه گلکی هم داشتم حالا ولش کن ولی نیومده دلمو شیکوندی عمو جواد
ایول
من که اصلا نگرفتم. دلت رو چه جوری شکستم؟ من؟ کجا؟
هجو بودن رو نفهمیدم. اصلا صحبتهای ما چه ارتباطی به فهم شعر داشت؟ چرا صورت خودتو پنجول میکشی؟
یکی به من بگه اینجا چه خبره آخه
سلام عمو
ای ول که آپیدی(نوعی فعل که مربوط میشه به به روز شدن!!)
ای عمو جان، با این پستت یاد یه موضوع افتادم البته امیدوارم به خاطر این طرز فکر تکفیر نشم!
آقا من چون از اولش شب شعری نبودم( البته الان این جوری نیستما).راستش اصلا حال نمی کردم باهاش.اون موقع فکرم این بود که تو شرایط اجتماعی - سیاسی موجودُ شعر گفتن و شاعری مثابه تن پروریه! عنوانی کاملا ایمن و بی هزینه و تابلویی
که بعضی نفرات جلوی خودشون می گرفتن برای دریافت لوح "د انشجوی فعال "!
اصلا تا اسم شب شعر رو میشنیدم ُ حالم گرفته می شد.حس می کردم باز قراره یه تعداد مرفه بی درد بشینن دور هم و یه بودجه فرهنگیه دیگه حیف و میل بشه!
بگذریم از این ..وو
نمی تونم بگم منطقیه که همه افرادی رو از هر تریبونی نطقی می کنن رو دارای نکاتی منفی بدونم و از لحاظ احساسی کاملا با عمو جواد همراهم!
هر چند که هر عملی که از ادم سر می زنه جنبه های مختلفی رو در بر می گیره ولی در کل به این قضیه معتقدم که :
بذاریم طرف یه کار درست و عام المنفعه انجام بده حالا اگه این وسط خود نمایی هم کرد ُ نوش جونش!
عمو جواد
تو رو خدا حالا که قفل این سکوت رو شکستی، همتی کن و قدری بنویس ... حتی اگر نه اونقدر ایده آل ... حتی اگر کمی ... اما پیوسته تر قدری ...
یه فیلتر شکن توپ واسم بفرست. سایتایی که میخوام با فیلترشکنایی که بلدم باز نمیشن
یک کاشف وقتی یک چیزی رو کشف می کنه که بخواهد اونو در اختیار دیگران قرار بده که ازش استفاده کنن نه اینکه کشفشو ببره گوشه پستو قایم کنه که بخواد از کشفش لذت ببره شاید شما هدف اون کاشف درک نکردی ویا فقط از دید خودت دیدی ولی برگرد و به اونایی فکر کن که تونستن در اون مدت از وجودت استفاده کنن و پیشرفت بکنن اونوقت با تمام وجود به اون شاعر و کاشفش احترام خواهی گذاشت.
البته گذشته از همه این حرفها باور کن که من از کشف خودمم پشیمون شدم و الان یه 8 سالی می شه که روزه سکوت گرفتم چه برسه به اینکه از کشف تو احساس خشنودی کنم امیدوارم بشریت منو ببخشه.............