عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

وای بر دگر روز برف

بالاخره بعد از چند سال مشهد یه برف درست وحسابی به خودش دید. جاتون خالی اول صبح به یاد قدیما برای خودم برف و شیره درست کردم و زدم تو رگ (گیرم به جای شیره‌ی دست نیافتنی از عصاره‌ی شربت آلبالوی شکرکی استفاده کرده باشم)

پدرم میگه توی ولایت‌شون یه ضرب المثل دارن که میگه: وای بر برف٬ وای بر دگر روز برف

البته من سرچ کردم و دیدم به صورت: وای از برف٬ وای بر دگر روز برف٬ و نیز وای از برف٬ وای از صباح برف هم در جاهایی استفاده می‌شه.

غرض اینکه نمی‌دونم چرا مدتیه هر وقت برف میاد یاد این مثل میافتم

نظرات 12 + ارسال نظر
وحید شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام عمو جواد
من هم همونجور که بهت پیام دادم دیشب کلی حال کردم با برف زیبای که میومد
هرچند که ساعت چهار که اومدم بیرون یه کم با مشکل مواجه شدم:(((((((((
این مثلی که میگی بیشتر درمورد همچین برفی تو چلهء بزرگ مصداق داره الان که
یه ماه مونده به بهار فکر نمیکنم اونقدرا هم وای بر دگر روز برف بشه

جواد شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

این مثل اشاره به سوز بعد از برف داره وحید جان. و اتفاقا در این خصوص مادرم می‌گفت چله کوچیکه به برادر بزرگه گفته اگه من جای تو بودم بچه رو تو گهواره خشک می‌کردم. یعنی سوز و سرمای چله کوچیک شدیدتره ولی عمرش کوتاهه

میم شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ http://navas236.blogfa.con

چه جالب ! دیشب آخرین شب چله کوچیکه بود!!!(البته به روایتی!)

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد !
خبرت هست که دی طی شد و تابستان شد!
خبرت هست ز دزدی دی دیوانه!
شحنه عدل بهار آمد و او پنهان شد!
نقش ها بود پس پرده دل پنهانی
باغ ها آینهء سرِّ دل ایشان شد
آنچ بینی تو ز دل جوی ز آیینه مجوی
آینه نقش شود لیک نتاند جان شد

وحید شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ

آقا شما چه مثل های خفنی بلدید:))))))))))))))))))))))))))))))))))

سمیه یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ق.ظ

چه چله کوچیکه باشه، چه بزرگه. چه اول زمستون باشه چه آخرش من یکی عاشششششششششق برفم کاش همش بباره :)
راستی عمو جواد چرا این آدمکا که میخندن و چشمک میزنن و ... واسه تو فعال نیست؟؟

لاله سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:43 ب.ظ

حیف که دستم از دیدارتون کوتاهه ... کوتاهتر از عمر برف ... والا خودم براتون شیره می آوردم با برف بخورید :)

لاله جان البته که این نشونه‌ی لطف و مهربونی توست.
اما از شیراز سوغاتی بهتری می‌شه آورد

سمیه چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ق.ظ

یادمه اولین بار که برف و شیره خوردم تو تبریز بود. یکی از دوستای شیرازیم واسم آورد ( در واقع صمیمی ترین یار).چققققققققد این شیرازیا ماهن به خدا! قبل از اون حتی اصطلاح :برف و شیره: رو نشنیده بودم....

واقعا که تبریز شهر اولین هاس... :)

جلال رجبی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 ق.ظ

سلام. آره خبرش رو به ما هم دادند. خدا رو شکر.

لاله شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ق.ظ

اون سوغاتیهای بهتر رو که می گید بعضی هاش در دسترسه و بعضیهاشم .... :))

حالا اون در دسترسها رو که قطعا در خدمتیم ... مابقی ایشالا سر فرصت ... D:

وحید یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام عمو جواد
آقا من ابراز ندامت میکنم ازاینکه گفتم چله بزرگه و کوچیکه و ....ازاینا بخاری بلند نمیشه و......

میم یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://navas236.blogfa.con

وااااای امروز دگر روز برف!

لاله شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ

آقا بی خیال برف ...
بهار در راهه دیگه ...
این سرماها رو جدی نگیرید ... زمستون نمیخواد باور کنه عمرش سر رسیده !!!! داره زورای آخرشو میزنه ...
:)

بیاید بگیم بخندیم تا پیاز نشیم نگندیم !!!!

D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد