من گمان می کردم با سرزنش و حسرت نوشته ام. وقتی برای حفظ میهن، آرش جانش را در تیر می گذارد وقتی باد تیر را برمی دارد و به دورترین نقطه می برد من از آن درخت گردو انتظار دارم سر راهش سبز نشود و بگذارد تیر دورتر برود. حتا شده چند متر... حتما بد نوشته ام
منم یاد همون گردوی پارسالی افتادم. خیلی جالب بود ولی بدون زیرنویس حتی برای ما خدایگان ایهام نیز به شدت ایهام داشت. منم حسم شبیه حس نرگس بود . ولی بعد از کشف رمز خیلی چسبید ممنون. راستی آرش بودنش مبارک
من همین جا اعلام می کنم که هیچ خصومت شخصی با درخت گردو ندارم و در خرداد پارسال و امسال کاملا اتفاقی دو مطلب با نقش آفرینی این درخت پست شده است.
یه حس خاصی دارم نسبت بهش بوی خشونت ناخاسته میاد بوی ندانستن و بوی مرگ میاد از چیزی که میتونه به یادت زندگی رو بیاره حس بدیه!
من گمان می کردم با سرزنش و حسرت نوشته ام. وقتی برای حفظ میهن، آرش جانش را در تیر می گذارد وقتی باد تیر را برمی دارد و به دورترین نقطه می برد من از آن درخت گردو انتظار دارم سر راهش سبز نشود و بگذارد تیر دورتر برود. حتا شده چند متر...
حتما بد نوشته ام
کنار نکشیده چون لابد نباید کنار می کشیده ...
لابد برای اینکه بار حسرتی به جا بذاره برای یه قریحه شاعرانه ... برای یه روح آرمان طلب ...
چوب کاری می فرمایید لاله جان و البته ما که خوشمان می آید
منم یاد همون گردوی پارسالی افتادم.
خیلی جالب بود ولی بدون زیرنویس حتی برای ما خدایگان ایهام نیز به شدت ایهام داشت. منم حسم شبیه حس نرگس بود . ولی بعد از کشف رمز خیلی چسبید ممنون.
راستی آرش بودنش مبارک
چه پدر فرهیخته و خوبی...
چه خوبه اگه نسخه ای از تو باشه!
مبارکتون باشه بزرگ مرد کوچکت...
اومدم اینجا بلکه ردی از فرشته شما ببینم که شکر خدا دیدم ...
مبارک باشه وجود پاک آرش کوچولو ...
و خدا شایعه پراکنان را دوست ندارد مرسده خانوم! حالا هی رو بچه ی ما اسم بزار