آستینِ فعلا خالیت را، طاقت نیاوردم و بوسیدم. دلم غنج رفت.
باچه ذوقی مادرت خریدهای تازه اش را به صف می کند.
مادرت؟! ...
چه حس غریبی دارم این نخستین بار که عشق زندگیم را اینگونه می نامم. نمی دانم با آمدنت کدام داشته های دیگرم را باید به تو هبه کنم. اما دلمشغولیم اینها نیست.
تمام ذهنم درگیر تصویر کردن لحظه ایست که با انگشتهای ترد و کوچکت سبابه ام را چنان محکم بفشاری که گویی از چاه عدم به ریسمان زندگی چنگ انداخته ای.
چه عنوان قشنگی. پیش منم بیا عمویی
آخی چه انتظار قشنگی... و چه خوب بود حستون...قدمش پر شگون باد.
حست خیلی خوبه عمو. خوش به حال بچت
مرسی دوستان. ایشالا ختنه سورون بچه هاتون جبران کنم
منهم بی صبرانه منتظرم از این راه دور که خبر ورود فرشته تون به این دنیا رو بشنوم یا بخونم ...
بانو مادر مهربانی خواهد بود و شما هم قطعا پدری پر احساس و قوی ...
تبریک پیشاپیش منو بپذیرید علی الحساب ...