عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

مترسک

"گندم تشنه ی بخشش بود

پرنده، گرسنه ی گندم

دست تو اما در کار مترسک"


این کار به سالها پیش برمی گرده. اما جالبتر از خودش ماجرای امشبه؛

از بی عملی اینروزها برای ارسال یک پست جدید داشتم به کارهای قدیم فکر می کردم. یاد این کار افتادم و با خودم گفتم بگذار ببینم قبلا توی نت نگذاشته باشمش. خلاصه گوگلِ اینروزها علیه العنه را باز کردم و برای تسریع در جستجو، غیرمعمول ترین قسمت متن یعنی"در کار مترسک" رو سرچ نمودم و در کمال تعجب به صفحه ی فیسبوکی رسیدم که توی این وانفسای عدم رعایت کپی رایت، علاوه بر استفاده از شعر، نام شاعر را هم ذکر کرده بود درحالیکه ممکن بود حقیر هیچگاه از ماجرا خبردار نشوم. و تازه بشوم، کی به کیه؟!

خلاصه لازم دیدم این احترام به مولف را ارج بنهم و از همین تریبون مراتب قدردانی خودم رو از این دوست ناشناخته اعلام کنم.


از سنگ ناله خیزد

"قابلی ندارد

از آب گذشته است دلم

فقط فراموشش نکنی

از آب که گذشتی 

*

ما که عمرا رهایتان کنیم؛

از پیچک دستانمان که گریختید

چشم هامان دست به دامن قدم هاتان می شود.

بیرون از برد مفید کورسوی نمور نگاهها

روحمان همسفر شماست. 

راستی! به روح که اعتقاد دارید؟! 

آری بخندید عزیزانم

بگذارید مثل همیشه گرد هم شاد باشیم

شاد مثل لحظه ای که شما را یافتیم

قلب ساده و مهربانتان را دیدیم و عاشقش شدیم

و شما نیز

 از ورای چهره ی سردمان

           زبان گاه ولگردمان

 مشغله های بی پایانمان

از ورای ظاهرمان

حرارت دلهای سرخ ما را دیدید و دل به دوستیمان سپردید.

پشیمان که نیستید؟

گرداگردتان را نگاه کنید؛

این اعجاز دوستی است." 

 

انشای بالا را نوشته بودم که توی خونه ی حجت و نرگس براشون بخونم. اما اشکهای نرگس رو که دیدم و لبخندهای گس حجت رو برای کنترل خودش و همسرش و محیط، هرچه روی مبل جابجا شدم دستم نرفت کاغذی رو که موقع سیاه کردنش بارها بغضم ترکیده بود از جیبم در بیارم. همونطور که  زبونم نچرخید ترانه ی خون بازی رو که از دو هفته پیش جسته بودم و تمرین کرده بودم و اتفاقا نرگس هم اون  شب درخواست کرد، بخونم.

هنوز هم نمی دونم کدوم کار درست تره. شما بگید. آیا همچین وقتی باید دل به سیل احساسات سپرد و گریست و به زبان آورد که چقدر جاشون خالی میشه و چقدر این شبها با خاطرشون بیخوابی کشیده ای و اینروزها ابر سیاهی که روی دلت سایه انداخته چقدر با بهانه و بی بهانه باریده؟ آیا بهتره دونه های دلت رو نشون بدی تا علیرغم سپری شدن چند لحظه ی پر اشک و آه، عزیزانت از دونستن موج عشق پیرامونشون دلگرم و سرمست بشن، یا اینکه باید برای رعایت حالشون و آسونتر کردن دل کندنشون و استوار شدن قدم هاشون توی خودت بریزی و دم برنیاری؟

باور کنید هنوزم نمی دونم کدوم درست تره. فقط با خودم گفتم شاید اونچه انجامش برای من سخت تره کار مفیدتری باشه...