عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

آفتابه

مستراح خانه ی پدری کنج حیاط بود. با دری نیمه آهن و نیمه شیشه ی مشجر که گویی برای تقویت صدای اتفاقات داخلش تعبیه گشته. کودکی بود و شرم از طبیعی ترین کنش های تن که مستراح را به جای اینکه استراحتگاه تو باشد برایت شکنجه گاه می نمود. از همین رو کشف تاکتیک استتار صوت با یک آفتابه ی مسی پر سر و صدا در نمی دانم چه سنی دریچه ای بود به سوی آسایش. اورکا . هر وقت لازم باشد شیر آب را باز می کنی توی آفتابه و در پناه شرشر بلند و خفه اش از اندیشیدن به بیرون خلاص می شوی. از آن پس وارد که می شدم پیش از هر اقدامی شیر را باز می کردم. کم کم به تجربه دریافتم که اگر بخواهم در تمام مدت آسوده باشم و گرفتار بلای پر شدن پیش از موعد آفتابه هم نشوم باید شیر را بگونه ای تنظیم کنم که تا پایان کار همراهم باشد. ساده نبود اما به مرور چیره دست شدم و اینگونه بود که روزگار راحتی آغاز شد.

حالا پس از اینهمه سال، باز کردن شیر توی آفتابه نه یک تاکتیک، که لازمه ی قضای حاجتم شده. تا شیر باز نشود کاری از پیش نمی برم و اگر به هر دلیلی مجبور به بستن شیر آب شوم پریشان و نیمه کاره می مانم. البته مدتهاست با آفتابه های پلاستیکی کنار آمده ام اما هرگز مخترع شیلنگ توالت را نمی بخشم و از خانه ای که آفتابه ندارد هم متنفرم.

نظرات 2 + ارسال نظر
لاله سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:43 ب.ظ

جالب بود :)
دوست داشتم این خاطره سرنوشت ساز رو :)

بازم از این قصه ها برامون بگو عمو جواد ... بزودی لازم میشه برای نی نی خیلی از این قصه ها رو رو کنید ... ;)

فاظمه حسینی فر پنج‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ب.ظ

دلم بدجور تنگ شده برای نیم دهه گدشته
که توی بوفه کنار بچه ها چایی می خوردم و نمی شناختم کسی که به ما قند و چایی داد عمو جواد بود
دلم بدجور تنگ شده برای وقتی که توی شب شعر های شوکت اباد عمو جواد شعر می خوند و من فرصت شنیدن نداشتم چون مشغول هماهنگی های شب شعر بودم
دلم تنگ شده برای شعر هایی که عمو جواد خونده بود و من حفط گرده بودم فقط اما بهش فکر نکرده بودم
حالا گاهی شعر خوانی بچه ها رو از سی دی های یادگاری کانون شعر گوش می کنم
«دو قدم به پیش و یکی به پس.............»
و گاهی شعر هایی رو که حفظ بودم مرور می کنم
«هیهای روئیت سیاهی فتحی قریب را.....»
و بار یادم می اد که دلم بدجور تنگ شده

دلت شاد خانم حسینی فر عزیز. دل مهربانت به دور از دلتنگی و حسرت.
من که لیاقت اینهمه ابراز لطف شما رو ندارم. فقط آرزو می کنم همیشه شاد باشی و روزگار انقدر بر وفق مراد باشه که همچنان گمان کنی همین نیم دهه ی پیش بود بوفه. داره کم کم یک و نیم دهه می شه خواهر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد