عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

غروب

بر کشتی ِ غروب


هیهای ِ رؤیت ِ سیاهی ِ فتحی قریب را


فریاد کرده از فراز سپیدار خشک باغ


مُشتی کلاغ.

به: فاطمه حسینی فر عزیز



پی نوشت: توی محوطه ی باز جلوی دانشکده ی علوم و کلاسهای مشترک شوکت آباد نشسته بودم. خورشید یه جایی نزدیک اونجا که رشته کوهها سر فرو می کنن توی زمین و تموم می شن داشت غروب می کرد. از افق مقابل کم کم داشت سیاهی پدیدار می شد. انگار تو پهنه ی بیکران دریا خشکی دیده باشی. صدای کلاغا بلند بود... دست به قلم شدم.
مدتی مست این کار بودم. فکر می کردم چه شاهکاری نوشتم. عجب تابلوی موجزی خلق کردم. اما هربار اینو برای دوستی خوندم حیرون نگاهم کرد. یکی هم بهم گفت یکسری کلمات قلمبه ست که چندان معنایی از توش در نمیاد. دیگه به این نتیجه رسیده بودم که باید چند بند به اولش اضافه کنم تا از این گنگی در بیاد و معلوم بشه چیو دارم به چی تشبیه می کنم. مثلا: "همچون حرامیان آبهای .. فلان" اما نمی آمد. تا اینکه امروز زیر یکی از پستهای قبلی، کامنت فاطمه حسینی فر رو دیدم. چه لذتی داره ببینی یکی هنوز داره باهات و با شعرت همون طوری که هست، خاطره بازی میکنه. کسی که کم دیدیش، سالهاست ندیدیش و شاید دیگه هرگز نبینیش. گرچه دیر نوشته ش رو خوندم اما باعث شد این بشه بهترین کادوی تولدم

نظرات 7 + ارسال نظر
لاله چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام عمو جواد عزیز
اول از همه تولدتون مبارک ...
میدونم دارم دیر مینویسم براتون اما از شب تولدتون به یادتون هستم و برای سال جدید از عمرتون آرزوهای خوب کردم ...
حالا هم رسماً اون آرزوها رو اعلام می کنم: ایشالا سال جدید از عمرتون ( اولین سالروز تولدی که توش پدر بودنتون و با کاوه بودن و ... رو تجربه می کنید ) پر از بهترین لحظه ها باشه برای خودتون و بانو و کاوه عزیز ...

جواد چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:24 ب.ظ

همینکه دوستی در عدم حضور فیزیکیت به یادت هست دنیایی ارزش داره و مایه سرخوشیه. ممنونم لاله جان

همان کاشف پشیمان چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ب.ظ

روزی که اینو خوندی برام یادمه ..........
توی شوکت آباد بود و همون موقع که من داشتم به تصویری که کشیدی فکر می کردم تو داشتی باافتخار از اینکه برای اولین بار اصطلاح - تعارف به قبای کسی بستن - رو ابداع کردی توی شعرت استفاده کردی تعریف می کردی ولی من هنوز محو کلاغ های اون تصویر بودم .
راستی اولش از کلمه غراب استفاده نکرده بودی ؟
پدر نوستالوژی بسوزه صدای آدمو در میاره !!!!!!

همان کاشف پشیمان چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:51 ب.ظ

یادش بخیر خانم حسینی فر:
شیشه پنجره شب، کوچه، غزل، صورت من
تک تنها شدم امشب تک تنها ای داد
آنقدر خسته ام امشب که خدا می داند
اتفاقی که نبایست بی افتد افتاد
دو تا از شعراش ت خاطرم مونده که دو بیت آخر یکشون اینه
امیدوارم هر کجا هست شاد باشه
راستی هنوز همون قدر کوچولوه یا قد کشیده ؟؟

جواد پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:16 ب.ظ

چرا پشیمونی کاشف. تو کارت رو دوستانه انجام دادی. تو همیشه از سر دوستی و مهر با من رفتار کردی و اینو همیشه درک می کردم. دفعه ی قبل که به اسم کاشف پشیمان کامنت داشتم گمان نمی کردم خودت باشی. فکر می کردم کسی از زبان تو شرح حال گفته. اما حالا چه زیباست که می بینم دوستی بعد از اینهمه سال هنوز مرا می خواند. دوست، قدیمیش خوب است حتا اگر به وقتش قدرش را درست ندانسته باشی و مدتها گمش کرده باشی. یک راه تماس از خودت برایم بگذار دوست قدیمی.
"تعارف به قبای کسی بستن" اصلا یادم رفته بود این عبارت رو. ولی گمون نکنم توی شعر ازش استفاده کرده باشم. همینجوری توی محاوره گفتم.
آره بعد از اینکه نوشتمش بلافاصله کلاغ رو کردم غراب. چون: غروب، قریب، غراب. و اینکه غراب یک ابهام و ناشناخته بودنی داره که کلاغ نداره. اما حالا همون کلاغ رو ترجیح می دم.
از خانم حسینی فر خبر جدیدی ندارم متاسفانه

باز هم همان کاشف پشیمان جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ب.ظ

دروود بر تو
برای همه عمو جواد بودی برای من جودی
قدم نو رسیده مبارک
ارسلان سلام رسوند
من به تنهاییم توی این بیابون خو گرفته ام بزار تنها باشم
به کلاغچه سلام برسون

فاطمه حسینی فر یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:21 ق.ظ

سلام
دیر به دیر سر می زنی عمو جواد!!!!!
هر چند منم جواب شمارو خیلی دیر دیدم
قد نکشیدم ولی یه کم بزرگ تر شدم
هنوز با کلمه ها زندگی می کنم و اصلا همه زندگی ام شدن کلمه ها
حیف که بد زمونه ای شده و تنها چیزی که خریدار نداره کلمه ها هستند
گاهی وقت ها
وقتی از ورز دادن کلمه ها فارغ میشم
گشت می زنم تو کوچه پس کوچه های نت و می گردم دنبال دوستان قدیم
یا چشم هامو می بندم و قشنگ ترین شعرایی رو که تو عمرم خوندم یا شنیدم تکرار می کنم
مثل این شعر قدیمی عمو جواد:
.....
من
دخترانی می شناسم
تن پاک تر از مریم عذارا
اما هر بار
دل در گرو عشقی و آبستن هوسی....
***********************************
عمو ببخش اگه شعرات رو درست ننوشته باشم
حافظه است دیگه
گاهی یاری نمی کنه آدمو

دیر سر می زنم راست می گی. خیلی تکراریه این حرف ولی خب گرفتاری زیاده و تنبلی هم، هم.
شعر بی وزن رو در حافظه نگه داشتن برای شاعرش هم سخته. گمونم آخرش اینجوری بود:
.... تن پاکتر از مریم عذرا
و دل
هر روز بیوه ی عشقی
هرشب آبستن هوسی.
خوبه که با کلمه ها هم نشینی. اگه فیلترشکن داری به این صفحه که تازه توی فیسبوک راه انداختم سر بزن. یه سری تجربیات شخصی و غیرآکادمیک با کلمه هاست:
https://www.facebook.com/wazhehkhar

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد