عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

سرد و بارانی شده هوا. قصد بیرون زدن داشتم و ناچار سراغ کاپشنم رفتم. پوشیدم اما کج بود و سنگین. چیزی تمام فضای متعلق به دستم را درون جیب سمت چپ تصاحب کرده بود؛ یک بسته ساقه طلایی.... رژه‌ی خاطره‌ها

این بیسکویت لذیذ که هم اکنون لابلای تایپ کردن از خجالتش درمی‌آییم٬ مربوط است به آن شبی که علی و پویا نه تنها در کمال نامردی اقامت شبانه‌ای در کوهستان داشتند بلکه از قرار معلوم بساط تنها‌خوری‌شان هم به راه بوده. و اگر نبود کاپشنی که به رسم امانت به این زوج ملعون سپرده بودیم٬ کی نقاب از چهره‌ی کریه‌شان می‌افتاد٬ خدا می‌داند. بشناسید دوستان و دشمنانتان را ای گروه فریب‌خوردگان.

و ما٬ به سلامتی همه‌ی خنجر خورده‌ها و به کوری چشم تمام تنها‌خوران عالم٬ این ساقه طلایی را سق می‌زنیم.

نظرات 4 + ارسال نظر
مرجان یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:35 ق.ظ

خوش بحالتون که بیسکویتی برای خوردن بود ما رو بگو که فقط فریب خوردیم

یکی از دوستان پویا و علی یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:54 ق.ظ http://puya.blogsky.com

اینا بچه‌های خوبی هستن. شیطون گولشون زده.
حالا بیاین باهاشون آشتی کنیم و براشون آرزوی موفقیت تو تمامی مراحل زندگی داشته باشیم!

میم سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ق.ظ http://myym.blogfa.com

رفاقتا بوی بدی گرفته اند
نوش جونت

سارا جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ق.ظ http://www.toppics.blogfa.com

دیگه رو رفاقتا نمیشه حساب کرد
خودت و خودت
یه سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد