عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

عمو جواد

یادداشت‌های پراکنده‌ی جواد رجبی

رستگاری

من رسول ابلیسم

کیشم پرسش است و احتجاج

به دینم درآیید اگر تاب دوزختان هست

خدای خردکُش نمی پرستم

از فرای زمین هیچ فرمانی برنمی تابم

هیچ بهشتی وعده گاه یارانم نیست

حوران به اشکی نمی بخشم

پای در سنگلاخ بی انتهای اندیشه دارم

به دینم درآیید تا رانده شوید

به دینم درآیید تا رستگار شوید


نظرات 19 + ارسال نظر
میم چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://navas236.blogfa.con

تنها از کلمه یاد یه نوشتهء قدیمیه خودم افتادم:
ابلیس من نباش اگر نوح نیستی
از سیل غم گریز مرا کوه نیستی
چتری برای خشم ابابیل و قهر یار
چیزی بجز بهانهء اندوه نیستی

اما چه فرقی داره رسول کی باشی وقتی همین خدای به ظاهر خرد کش تو هم دعوت به همون سنگلاخ اندیشه کرده هزار بار. اما سنگلاخ اندیشه ای که لااقل به واحه ای نرسه یعنی سرگردانی مطلق. از این اندیشه به چی می خوای برسی ابلیس جان؟ آیا دعوت می کنی به مدار اندیشه که اولش با آخرش یکیه یا بُرداری هم برای اندیشه هست؟! اگه هست که باید انتظار داشت انتهای بردار اندیشه به دانایی ختم شه! و آیا این دانایی غیر از همون بهشت موعوده! و نه مگر راه دانایی همون راهیه که 1400 تا رسول پیش از تو اومدن تا دعوت کنن بهش!
پس دیر اومدی خیلی دیره! جای دیگه دل اسیره! حرفای قشنگت اصلاً توی گوش دل نمیره! ( چرا از اون شکلکهای مفید نمیذاری تو بلاگت؟)
راستی بخشش هم که از قدیم گفتن از بزرگانه! حور و پری نداره! نمی تونی ببخشی و دعوت به رستگاری می کنی! جل الخالق!

گذشته از این حرفا می فهمم چی میگی . این اندیشه در تقابل با مذهبیت متظاهر به نوعی در وجود هممون شکل گرفته و شما هم که خیلی خوب به تصویر کشیدیش. مخصوصا در انتهاش که رانده شدن رو با رستگاری هم سنگ گرفتی و پر واضحه که چنین رانده شدنی همون رستگاریه ابدیست.
پس پیامت رو شنیدم ای رسول اندیشمند
باشد تا رستگار شویم...

جواد چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ

عزیز دل پاک! با تو درخصوص خدایت احتجاج نمی کنم که تو اسلامی هستی و معتقدی متعصب به دینت که البته نیکو دینیست آنچه خوی و خلقی چون تو بپروراند.
- اما بدان که بسیاری از مردمان به سرشت نیکوی خویش فرامین جاهلانه ی ادیان را نادیده می گیرند و خشونت های مقدسش را تعبیر و تبدیل به مهربانی می کنند نه آنکه در دینشان چنان زشتی ها نباشد. هرگاه چیزی مقدس شمرده شد و وجوب باور آن برتر از ساحت جان و اندیشه ی آدمی قرار گرفت جواز جنایت صادر گردیده. کنکاش کن در دینت چنین تقدسی نیست؟
- از اندیشیدن به پاسخ میرسم و از پاسخ به پرسشی دیگر. این سنگلاخ انتها ندارد. وعده ی فراغتی نیست. بهشتی منتظر نیست اگر از همین رنج سرخوش نباشی.
- حوران به اشکی نمی بخشم را درست نخواندی؛ با قطره اشکی در عزای فلان وعده ی بهشت وحور نمی دهم.
راستی اگر تو خدا بودی و مخلوقی با سرشت پاک و علم ناقص خلق کرده بودی و می خواستی با رسولی و راه میانبری او را به کمالش برسانی چگونه رسولی میفرستادی؟ بشر کدامیک را خودش نمی دانست. اینکه دروغ پلشتی است و خیانت پلیدی و قتل جنایت. یا اینکه از زلزله چگونه برهد سرطان را چه کند و بر بیم همیشگی گرسنگی( که خود مادر بسیاری از جنایت هاست) چگونه پیروز شود؟ پس:
1- اگر خدایی باشد و 2- این خدا بشر را به خویش وانگذاشته باشد تا گلیم از آب برکشد و 3- با دخالت در جریان طبیعی آفرینش بخواهد با گزینش بعضی از انسان ها آسمان را به زمین بدوزد و آنچه ابتدا ناقص آفریده را کامل کند 4- باید رسول دین بفرستد یا رسول دانش؟

سمیه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ق.ظ

دوس داشتم حرفاتو! از هر دری که دین وارد بشه، تعصب وارد میشه و از همون درم منطق خارج میشه و چیزی که منطق پشتش نباشه همیشه میلنگه. سئوالای زیادی تو ذهنمه که جوابی براش ندارم و به نظرم سئوال خیلیاس فقط با این تفاوت که تعصب، شایدم ترس اجازه نمیده که حتی تو خلوت خودشون از خداشون بپرسن....
بگذریم...
عمو؟مگه تا آخر اینهفته قراره چه اتفاقی بیفته؟ نکنه آخر زمون شده؟

نه سمیه جان. درد مشترک. اما جَستم. اینبار هم جستم.
کسی نگران نباشه

خسته شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ق.ظ

لبیک
دینم میگوید لبیک بگویم به رسولان پس لبیک مرا دست یاری بده ای رسول
من فقط لبیک گفتن آموخته ام لبیک ای رسول
کنون بقیه راه را بنما
آیین تو خرد پرستی است؟
آیا خردی مانده؟!؟!
چه کنم با این خرد بی خردی؟
لبیک مرا پاسخی ای رسول
لبیک لبیک لبیک
لبیک خسته مرا پاسخی ای رسول

لاله شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ق.ظ

خوشحالم که جستی ...
خوشحالم که جایی برای نگرانی نیست ...

تا جایی که من برداشت کردم از همصحبتی ها و گفته ها و شنیده ها، به این نتیجه رسیدم که تقریبا همه ما در کلیت داریم یه چیز رو میگیم: ما از چیزی که به اسم دین - هر دینی - مطرح میشه و افسار میندازه بر گردن و بسان چارپایان اینسو و آنسو می بره گریزانیم ... نمیخوایمش و قبولش نداریم و متولیانش رو تکذیب و حتی تکفیر میکنیم ...
اما این بین چیزی هست که منو آزار میده ...
بعضی از کسانی که از اینگونه دین برائت جسته اند، خوب میدونند چی میخوان و چی میگن ... خوب میدونند که چه چیزهایی رو قبول دارن و چه چیزهایی رو نه ... اقلا کلیت خواسته ها رو میدونند ...
اما بعضی های دیگه کل یه قصه رو پاک می کنند و همه چیز رو کم فیکون می کنند و اصول مبرهن رو زیر پا میذارن و همه چیز رو پیدا یا پنهان، دونسته و ندونسته به هرج و مرج میکشونند ...
من حرفم اینه: ما سطحی نگریم ... ملت شنیده هاییم ... از روی علم و دانش حرف نمیزنیم ... به دانسته های سطحی اکتفا می کنیم ... حرفی که میزنیم اغلب مبتنی بر دلایل محکم نیست ... بیشتر هیجانی عمل می کنیم ...
میدونیم این وسط یه چیزایی درست نیست اما همون اندیشه ای که میگی رو اونطوری که درسته اعمال نمیکنیم ... میدونی من احساس می کنم ما خوب و بد ها رو میشناسیم اما توی نحوه اعمال و بکارگیری شون دچار تعارضیم و شاید انحراف ...
دین در اصل کلام یعنی روش ... خود خدا میگه که تو هیچ اجباری در انتخاب روشت نداری فقط روشی رو انتخاب کن که تو رو متعالی تر کنه ... میگه برو بگرد همه دنیا رو ببین ... با آدما حرف بزن، اقوال مختلف رو بشنو و از بین اونا بهترینها رو سرلوحه زندگیت کن ... شاید برای همینه که اونایی که عارفند با هر قول و منطق و بیانی که بویی از حقیقت داره نزاعی ندارند ... اونا همه چیز رو از یه سطح بالا تر می بینند ... تعصب براشون معنایی نداره و خیلی چیزها به اوج کمال خودشون رسیده براشون: به سادگی محض ... به بی چون و چرایی ... جایی که دیگه سوالی باقی نمونده ... یا اگه هنوز هم سوالی هست دیگه در این سطحی که ما می پرسیم نیست ...
اون خدا اگر ابلیس رو روند از درگاهش چه بسا برای همین عجله ای بود که تفکرش رو مختل کرد اینقدر که از خودش نپرسید چرا من باید به انسان سجده کنم ... و صبری که این چرا رو پاسخ بده ... بلکه خودش سوالی کرد و بعد بطور پیش فرض جواب داد: منی که برترم از این آفریده خاکی ... پس اون چرا دیگه معنایی نداره ...
حرف من اینه که تفکر بی تعصب و روشن در نهایت تو رو به حقیقت و سادگی میرسونه ... اونجا میشه دید که همه راهها و حرفهایی که متضمن راستی و درستی هستند، راههای مبتنی بر دل بی زنگار و فطرت، در نهایت به یه جا ختم میشن: سادگی عریان حقیقت ...

تفکر صحیح در مساله رو قبول دارم و حتی در کنار هدایت دل، مهمترین ابزار می بینمش منتها بشرطی که اونقدر غرق این تفکر نشیم که هدف و وسیله جابجا بشه ... یا تعصبمون متوجه تفکراتمون بشه یا کلا اصل مساله رو فراموش و پاک کنیم ... توی یه راه ممکنه بارها و بارها مجبور بشیم برای رسیدن به هدف وسیله عوض کنیم ... نباید شیفته وسیله هامون بشیم و همون اشتباهات متولیان دینمداری رو در مسیری که برای خودمون انتخاب کردیم به انحاء مختلف و در شرایط مشابه یا متفاوت پیاده کنیم ...
تعصب توی هیچ چیز زیبا نیست ...

جواد شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ق.ظ

چند جمله ای بگم لاله جان نه برای مخالفت برای بعضی توجهات. اول اینکه من مدتهاست توی سایتهای اجتماعی با کسانی که برخوردی توهین آمیز با دین مردم یا مقدسات دینی شون می کنن مجادله و مخالفت می کنم. ( توضیح اینکه انکار توهین نیست، توهین یعنی ناسزا و نسبت دادن چیزهای ثابت نشده). چون من دین رو کنار میزنم که به اخلاق و خرد محض برسم نه به ولنگاری. مخالف دینم چون با وعده ی سعادت و کمال انسانی وارد میشه و بعد از پذیرفتنش نفرت از بی دینان، خودبرتر بینی، روحیه ی مزدوری (ثواب کن حوری بگیر)، تعصب در باورها تا حد وجوب قتل ناباوران و ... موارد متعددی که خلاف اخلاق، عقل سلیم و انسانیته رو درونت می پروره.
دو اینکه دلایلی از درون قران آوردی مثل قصه ی ابلیس و لا اکراه که برای کسی که داره درمورد وجود یک گوینده تشکیک می کنه برهان آوردن از گفته های اون گوینده اشتباهه. اما فرض کنیم که همون که تو میگی باشه و به شما توصیه شده باشه که بری همه ی نظرات رو سبک سنگین کنی و اگر نتیجه ی کنکاشت غیر از اسلام بود به حکم ارتداد کشته نشی. و فرض کنیم که شما با تحقیق به اسلام رسیدی. بعدش چی؟ آیا بعد از ورود هم اجازه ی تفکر در همه ی گوشه های دین رو داری یا بسیاری از باورها رو باید بی چون و چرا بپذیری و در صورت مخالفت ...

لاله شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ب.ظ

اگر بر اساس گفته های متولیان دین بریم جلو ، تو از همون اولش هم اجازه تفکر و تشکیک نداری ...
اما اگر به گفته دلت - دل بی زنگار که به گفته خود خدا مستقیم ترین راه و راهنما به حقیقته - بری جلو - دلی که من ازش حرف میزنم اون قدرت والایی هست که توامان کمال منطق رو هم در بر می گیره - اونوقت که اجازه هر شکی که بتونه در نهایت تو رو به یقین رهنمون بشه داری ... شک خوبه اما باز هم میگم به عنوان وسیله ... وسیله ای که تو رو در نهایت به همون اخلاق محضی که میگی میرسونه ...

من جنگ حافظ رو دوست دارم از این بابت که دین به همون معنای عوام فریب رو بشدت می کوبه ... صوفی گری رو - که از نظر من نوعی عرفان گرایی بیمار و منحرفه رو هم می کوبه ... اون فقط حقیقت رو قبول می کنه : چیزی که فطرت و دلش بتونه بپذیردش ... اما هرگز توهین نمی کنه ... اونهم به این شکل سخیفی که توی عصر ما برای انکار و برائت جویی چنین دینمداری ای رایج شده
هیچ عقل سلیمی نمیتونه قبول کنه که به واسطه 2 تا قطره اشک ریختن، تمام گناهان یک آدم خشک مقدس خود برتر بین ریاکار و متجاوز به حقوق مردم از بین بره و خدا بهش حوری و بهشت هم جایزه بده ...
سنگ محک خدا اصلا اون چیزایی که به ما میخورونند از بچگی و به حکم تکرار ملکه ذهنمون میشه نیست ... شاید برای همینه که خودش میگه: تو کار خوبت رو انجام بده و بعدش منو با بیم و امید بخون ... باشد که رستگار بشی ... ( باز هم نقل قول از جایی که توی حقانیت خودش هم تشکیک کردیم ) بهرحال همون کار خوبی هم که ما می کنیم باید همه جوره بردارش با بردار دلمون همسو باشه ...

گفتی: " مخالف دینم چون با وعده ی سعادت و کمال انسانی وارد میشه و بعد از پذیرفتنش نفرت از بی دینان، خودبرتر بینی، روحیه ی مزدوری (ثواب کن حوری بگیر)، تعصب در باورها تا حد وجوب قتل ناباوران و ... موارد متعددی که خلاف اخلاق، عقل سلیم و انسانیته رو درونت می پروره."
برای همینه که میگم ما همه داریم با بیان خودمون در کلیت یه چیز رو میگیم و برای همینه که من دارم اینهمه اذیت میشم از نزاع بر سر چیزهای مشابه ... و اینکه چرا ما وقتی با چیزی مخالفیم اولین ابزار مخالفتمون توهین و در نهایت باز هم تعصبه - البته منظورم شما نیستید عمو جواد - ... من با این چیزهاست که مخالفم ... و برای همین هم نمیتونم - در عین اینکه با کلیات عمده حرفهای مخالفان دین کاملا موافقم - اما چون همون تعصبات خشک رو اونهم به این شکل می بینم نمیتونم رد و نشونه تفکری که اونا ازش دم میزنند رو توی عملکرد اونا هم ببینم و اینجاست که به این حرف مهر تائید میزنم که: روندگان راه خدا اندکند ... یا ولیکن اکثر آنها نمی اندیشند و ...

جواد شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ب.ظ

"دل بی زنگار مستقیم ترین راه و راهنما به حقیقته" با شرطی که بعدش گذاشتی قابل قبوله. اما "به گفته خود خدا" رو از کجا اضافه کردی. نکنه تو هم برای خودت دینی داری که هرچی عقیده داری رو به "خدا" نامی نسبت می دی؟
بعدش هم که این میشه تناقض. بالاخره بشر باید براساس فطرت و عقل و منطقش به حقیقت برسه یا توسط رسول و کتابی که از آسمون اومده؟
مثلا اگه عقل جمعی بشر و فطرت انسانی یه راهکاری برای اصلاح آدمی که دزدی کرده نشون بده ولی توی کتاب مقدس نوشته باشه باید دستشو قطع کنی تکلیف چیه؟
دوباره یادآوری می کنم: "بسیاری از مردمان به سرشت نیکوی خویش فرامین جاهلانه ی ادیان را نادیده می گیرند و خشونت های مقدسش را تعبیر و تبدیل به مهربانی می کنند...

سمیه یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ

میدونی عمو؟واسه یه ایرانی با همه فکر و اندیشه بازیم که داره سخته کاملا منطقی با این قضیه برخورد کنه و این وسط به نظرم مردا راحت تر و شاید بگم با ترس کمتری شک میکنن و زیر سئوال میبرن و این فقط فقط به خاطر جو حاکم در اسلام و ایرانه که زنها رو "جنس دوم" قلمداد میکنه هر چند که تبلیغات و داعیه برابری سر میده که هممون میدونیم اینطور نیست. تو جامعه ای که زنها واسه کوچکترن کاری باید مهر تائید از اطرافیانشون داشته باشن فکر باز و روح آزاد و دل شجاعی میخواد که بتونن مطابق با میل و منطقشون فکر و رفتار کنن. هر چند که من دوباره و دوباره میگم "ترس از شک کردن و کندن و پوست انداختن و دوباره سازندگی و آبادانی در کمتر مرد و زن ایرانی وجود داره".
من بارها و بارها با آدمای مختلف سر این قضیه، ساعتها صحبت کردم و جمع بندی که داشتم همین بود.
عذاب وجدان، ترس از تنبیه شدن(به شیوه تلقینات مسخره دینمداران) و تعصبات خشک و بیجا مانع بزرگیه برای رهایی...

جواد یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ

سمیه جان سخن از زبان ما می گویی. قبول دارم که شرایط برای زنها سخت تره. هرچند ترس در نویسنده همین سطور هم هست و شاید از ترسشه که فریاد میزنه. اما مشکل از اونجا شروع میشه که شما بخوای در خلوتت هم به آنچه یک عمر عذابت داده و برات مشکل ساز بوده پابند بمونی و جرات نکنی به کاستی ها و زشتی هاش فکر کنی. این دیگه ترس از جامعه نیست. ترس از خودته و قید و بندی که در کودکی به افکارت زدند. روحیه ی آزادگی رو در ما کشته اند و این بدترین بلاییه که ممکنه سر بشر بیاد.ما رو ناتوان کرده انداز اینکه تو مشکلات روی پای خودمون وایسیم و همش منتظریم یک نیرویی از ماورا به ما کمک کنه. ما رو ترسونده اند از اینکه اگه صبح تا شب مجیز الله رو نگیم چه بلاها که سرمون نمیاره. راستی بزار جواب یک مغالطه که از کودکی تو گوشمون کردن رو برای اولین بار اینجا بگم. متدینین می گن اگه اونور خبرایی بود چی؟ اونوقت شما ضرر می کنید ولی اگه نبود ما چیزی از دست نمی دیم. من میگم انسان باید دنبال کمال انسانیش باشه و پایبند به اخلاق و دور از کوته فکری. حالا اگه خدایی باشه و دستگاه حسابی، قطعا باید مخلوقی که کمالگرا بوده رو روی تخم چشم بزاره نه اون مجیز گویی که نواله ای ناگذیر را گردن کج می کرده. اگر هم نباشه که برای اونایی که دنیاشون رو باختند و به دیگران تاختند واویلاست

خسته دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

هر شیئی خاطره ای حادثه ای پیام آوریست برای من
هر فرد انسانی پیام آوریست بس بزرگتر
پیامی دارد از جانب خدایی
خدا نظاره گریست داستان دوست
پیام آور بسته کادویی از جانب اوست که گاهی تکه نانی گاهی تفنگی برایت به همراه دارد و گاهی دشنه ای که بر قلبت می نشیند
در هر صورت آنچه مسلم است بهترین بازیگر بهترین نتیجه را نمی گیرد
آنکه بهترین بسته های ارسالی را شناخته و دریافت می کند خواه این بسته رسولی باشد خواه آوایی خواه اندیشه ای خواه....
اوست که خواهد توانست بهترین و قویترین بازیگر را پشت سر گذارد
من به دنبال رسولم رسولی که با دل و جرئت باشد رسولی که خدایش را بشکند
ابلیس هم می تواند خدایی باشد
رسول ابلیس همه چیز را شکسته است
اگر خدایی را بشکنی که خدایی را شکسته خدایی خواهی بود
من رسول ابلیس را می خواهم
پیام هایش را می خواهم
لبیک خود را اعلام کردم
پاسخش را می خواهم
می خواهم شکستن خدایش را به او آموزشگری باشم
خدایش را بشکنم تا خدایی دوباره بسازم
خسته ام رسولی نو می خواهم تا بار این خستگی را بر دوشش حواله کنم
خستگی را خسته ی تکرار کن
دردهای خستگی انکار کن
گر رسولی نفی این اجبار کن
بگذر از خود به دروغ اقرار کن


میم دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ب.ظ http://navas236.blogfa.con

خستگی را خسته ی تکرار کن... گر رسولی نفی این اجبار کن ....
چه کلام موجزی . چه خستهء آشنایی!!!

لاله سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ

"مثلا اگه عقل جمعی بشر و فطرت انسانی یه راهکاری برای اصلاح آدمی که دزدی کرده نشون بده ولی توی کتاب مقدس نوشته باشه باید دستشو قطع کنی تکلیف چیه؟"

دلت چی میگه؟ عقلت چی؟ ...

ضمنا شاید بهتر بود میگفتم استنتاجات من از چند گفته خداوند در قرآن - هرچند اشاره کردم که استناد به سند مشکوک ( البته نه از نظر من ) خودش محل اشکاله - در نهایت شد اون چیزی که من گفتم به گفته خدا ! ... البته این استنتاجات حاصل تعقله ... اتفاقا بد نبود چون بعنوان نمونه عملی اینجا هم میشه دید تعقل چیزیه که حاصلش باز هم بطور یکسان قضاوت نمیشه ...

حالا چه باید کرد ؟ ...

لاله چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ

خوبی عمو؟

جواد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ب.ظ

دوستان ببخشید که نبودم. دو هفته ای اینترنت نداشتم. گفتم که یوقت کسی نگران نشه

پشه چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://pashshe.persianblog.ir

صلابت متنت منو یاد «چنین گفت زرتشت» انداخت. بی اغراق!

جلال رجبی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام. مدتی ما هم نبودیم و بحث های جالب شما را ندیدیم. چه شعر پر عصیانی!!!

سمیه پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ

حالا که اینترنت داری بیا دیگه

یه آدم سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:13 ب.ظ http://اونم نداره

سالهاست دارم با اقوام و ملیت های دیگه کار می کنم جالبه که همه جای دنیایه خداهایی به یک اسم هایی هستند که نماینده هاشون میگن خدای ما درست و به حق هست و جالب اینکه تمام اون خدا ها از مردم طلب عبادت پول و خون می کنن و همیشه می گن این ها رو بدین به نماینده های ما روی زمین و هر وقت اونا گفتن برای خداتون بمیرید و القصه همه جای دنیا آدمای معمولی برای خدا ها کار می کنن می میرند و همه جای دنیا نماینده ای خدا ها روز به روز گرد کلفت تر میشن و بهشون بیشتر خوش می گذره
تمام اینا رو گفتم که بگم راست می گن فقط یه دونه خدا تو عالم هست فقط اسماش با نمایندههاش فرق می کنن

حرف حساب جواب نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد